تا خود صبح گریه کردم
. . اصلا نتونستم بخوابم ،فقط به خدا میگفتم خدایا تو چقدر بنده هاتو دوست داری،چقدر ما ناشکریم ،چقدر ما عجولیم
خدا خودش میدونه برای این ماشین ما چقدر زحمت کشیدیم . . چندسال پیش که از کیش برگشتیم تهران دوباره از صفر شروع کردیم، . . با موتور توسرمای زمستون میرفتیم سر ضبط ،ذره ذره جمع کردیم تا تونستیم این ماشین رو بخریم،اونم قسطی،منو شهرام دوتایی کار کردیم تا قسطاش تموم شد،دوسال بعدش اسفند ماه ۱۴۰۲ از جلوی در دزدیدنش و بعد از یکسال و نیم پیدا شد
ما دیگه از خیرش گذشته بودیم ،گفتیم دیگه رفت تموم شد،. . ولی درعین ناباوری ودراوج ناامیدی ساعت دوازده شب ششم مهر ۱۴۰۴زنگ زدن که ماشین تو سیستان پیدا شده
وما همچنان تو شوکیم