تخت بيمارستان جاى تو نيست... اون همه شور و اشتياقت به زندگى كجاست؟ اون همه انرژى ... اون همه سرزندگى؟ اون ريه هاى لعنتى چطور جا زدن؟ اين همه سال ٩٠ دقيقه ٩٠ دقيقه پُر و خالى شون ميكردى و روى خط طولى زمين چمن بهشون از خيلى از ماها بيشتر اكسيژن ميرسوندى.. حالا چطور بى معرفت شدن؟ پسر ،اين دنيا رو بدون تو نمى تونم تصور كنم... اصلا نميشه... مهرداد ميناوند بايد حالا حالا ها باشه و زندگى كنه... پاشو پسر.... استراحت بسه... خوابيدن بسه... بلند شو و دوباره شروع كن... كرى بخون.. كل كل كن.... تيكه بنداز... هركارى دوست دارى بكن... فقط بلند شو .... ما حالا حالاها با تو كار داريم.... . پى نوشت : برنامه " من و شما " / تابستان ٩٧ / دلتنگى براى " آريا " پسرش كه آن روزها ٧ سال بود نديده بودش... .