بعد تر ها .... وقتی موهای جو گندمی ات را از پیشانی ات کنار میزنی و قرص های رنگارنگت را به ضرب آب پایین میدهی . وقتی انگیزه ای برای مسافرت رفتن نداری وقتی فرقی نمیکند ماشینی که برایش انقدر تلاش کردی پراید باشد یا لکسوس، وقتی با کسی که عادت کرده ای به بودنش، کنار شومینه ی رنگ و رو رفته ی خانه مینشینی و به جای دوستت دارم، از پادردت شکایت میکنی... وقتی دیگر برایت فرقی نمیکند موهایت سپید باشند یا بلوند! نسکافه ای باشد یا هر رنگ دیگری! وقتی پسر بزرگترت روز مادر برایت صندلی نماز می آورد ، متوجه خواهی شد که زندگی آنقدر ها ارزش قناعت نداشت، کاش زندگی را زندگی کرده بودی، مسافرت رفته بودی، لباسهایی را که میخواستی میخریدی، کفشهای رنگارنگ، مهمانی های دوستانه میرفتی از ته دل میخندیدی و ..... به زودی وارد روزمرگی هایت خواهی شد به زودی متوجه خواهی شد که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این زندگی! که هرروزت را به بهانه ی روز بهتر از تو ربود و تو چه ساده لوح بودی که حرفش را باور کردی! زندگی تو همین امروز است همین ساعت کاری که دوست داری انجام بده! "دوستت دارم" را به هرکس که لازم است بگو هر از گاهی را با دوستانت بگذران،فارغ از هر فکر سفر کن...! بعد تر ها متوجه خواهی شد اما... زندگی ات را، همین امروز زندگی کن!!! زندگی را زندگی کن *این آخرین زمستان قرن است ودیگر هیچ پائیزی و زمستانی با پسوند هزارو سیصد تکرار نمیشود این پایان یک داستان بلند است صد سال دیگر در آخرین زمستان قرن1499 دیگر هیچکدام از ما نخواهیم بود همه رفته ایم آنچنان فراموش شده ایم که انگار هیچوقت نبوده ایم باورش سخت است ولی حقیقت دارد پس تا میتوانیم خوب باشیم وبه هم خوبی کنی