⁨ دخترکم رومی
این نامه ی صد و چندم است که برای تو می نویسم .
من سالهایِ ساله که برایت می نوشتم و همیشه چشم می بستم و حدس می زدم چه قدر دوستت خواهم داشت ؟
به قول شاعر «من از عهد آدم تو را دوست دارم» حالا که نصفِ سال تو را دیدم و دوستت داشتم باید بگم که هیچ خبر نداشتم قلبِ من برای این همه جا دارد .
خبر نداشتم تو چه قدر از تصورات من زیباتری ، وسیع تری, کامل تری . روزها و شب های عجیبی رو باهم گذراندیم و من هر روز از تو درس جدیدی گرفتم ،
هر روز عاشق ترت شدم هر روز مطمئن تر شدم که هیچ چیزی جز عشق آدمی را نجات نمی دهد . برایت عشقِ بی حد و مرز آرزو می کنم دخترم ، چرا که عشق از ما موجودات بهتری می سازد .
چرا که هرچه به این جهان بدهی ، همان را دریافت می کنی . آرزو می کنم عاشق ذره ذره ی این هستی باشی و نگهدارِ این هستی ، حافظت باشد . «چون بوي تو دارد جان جان را هله بنوازم» ۱۸۷ روز بعد از دیدنتRumi