. زمانی که صدرا رو باردار بودم ،بیشترین استرس های دنیا رو کشیدم، . مخصوصا زمان هایی که هر ماه باید میرفتم دم در کلانتری امیر علی روتحویل میگرفتم و تحویل میدادم
توی اون ۹ ماه به همون اندازه گریه کردم ،بیشتر از بیست بار تو مسیر اصفهان تهران و کیش بودم،بدترین و سخت ترین بارداری رو داشتم،
وقتی به دنیا اومد،تا ۷ سالگی هرکاری میکرد بالا میاورد،میخندید،گریه میکرد،بازی میکرد،میدوید بالا میاورد خدامیدونه چندتا دکتر بردمش وهمه گفتن رفلاکس معده داره،بعدا متوجه شدیم صدرا حساسیت شدید به آجیل و بعضی از غذا هاداره و نباید بخوره،حتی اگه بادام زمینی رو تو دستش بگیره تنگی نفس میگیره،
دوبار به علت همین حساسیت و آلرژی بیمارستان بستری شد و همچنان این حساسیت رو داره،صدرا نمیدونه طعم پسته و گردو آجیل چیه،چون نباید بخوره،
ومن مجبورم از طریق داروهای تقویتی آهن بدنش رو تامین کنم،چون نباید لب به شیر بزنه، . صدرا تحت نظر دکتر و داروهایی که براش تجویز کردند خیلی بهتره ولی همچنان نمیدونیم بیماریش چیه و چه باید بکنیم!!! . .خواستم از تک تکتون تشکر کنم بابت پیام هایی که برای صدرا دادید و ابراز نگرانی کردید،
امیدوارم تنتون سالم و حال دلتون عااالی باشه. . همچنان دعاگو باشید بنده های خوب خدا