تارسیدیم هتل بهم گفت تسبیحمو آوردی؟گفتم نه مامان نگفتی تسبیح میخوای. . بغض کرد.گفت مگه نمیدونستی میایم مشهد چرا تسبیحمو نیاوردی
. گفتم یه دونه خوشگلشو برات میخرم .رفتیم حرم گفت میخوام از سقا خونه آب بخورم ،آقای خادمی که اونجا بود اسم صدرا رو پرسید وقتی صدرا خودشو معرفی کرد گفت چون سیدی یه تسبیح بهت هدیه میدم
. من خشکم زد از این اتفاق .صدرا از صبح تو خودش بود که چرا وقتی میاد حرم تسبیح نداره،وقتی اقای خادم بهش تسبیح داد خیلی خوشحال شد . اشک تو چشمام جمع شد
تو دلم گفتم الهی حاجتتمو بگیرم با این نشونه