سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا. . .
وقتی بچه ی اخر پدر بزرگ و مادربزرگم،همون عمه کوچیکه که چهارسال از من بزرگتره ازدواج کرد و ازاین خونه رفت،چندوقت بعدش این خونه خالی شد.برای همیشه. حمام و دستشویی داخل حیاط بود.زمستونا دیگه سختشون بود برند تو حیاط.داخل خونه هم امکان درست کردن حمام و دستشویی نبود.این خونه رو پدر بزرگم پنجاه و شش سال پیش ساخت. . بعد از پدرو عمه ی بزرگم تو اون خونه پنج تا بچه ی دیگه به دنیا اومد.فکرشو بکن.هفتا بچه تو اون خونه
سفره مینداختن سرتاسر.بعدش که عمه ام ازدواج کرد نوه هاهم اضافه شدن،وبعد بابام ازدواج کرد و ماها اومدیم.یکی یکی عمه ها ازدواج کردند و بچه دار شدند.دوتا عمو داشتم ،یکیشون مجرد بود،همسن امیر علی،شونزده ساله که شه ید شد
.اون یکی هم ازدواج کرد و بچه دار شد.عید های نوروز ،بچه ها و نوه ها دورهم جمع میشدند.شش تا بچه با خانماشون میشدند ۱۲تا ،ما سه تا بچه،عمه بزرگم ۵ تا بچه،عمه ی بعدیم ۴تا بچه،عمه ی بعدی ۲تا بچه،عموم ۲ تا بچه،عمه اخریم ۲تا بچه ! میشه چندتا نوه؟؟۱۸ تا نوه با پدرو‌مادرامون میشدیم ۲۹ نفر
. . تو این خونه فقط صدای خنده و بازی میومد.آقا جونم خدا بیامرز صبور بود،اما یه وقتایی دیگه از سرو صدای ما کلافه میشد یه داد میزد همه میرفتیم قایم میشدیم
.فقط هم بخاطر همسایه ها میگفت شلوغ نکنید.
. اولین نتیجه ی مادر بزرگ و پدر بزرگ ،امیر علی بود،
و بعد یکی یکی به نتیجه ها هم اضافه شد.تا اخرین روزایی که این خونه اومد خالی بشه ،پر بود از نوه و نتیجه . . پدر بزرگم که به رحمت خدا رفت ،دیگه کمتر دور هم جمع شدیم،هرکی واسه خودش تو یه شهر زندگی میکنه و گرفتارزندگی شده.
. من یه مشکل خیلی بزرگی که دارم وابستگیه،و تنها چیزی که میتونه منو افسرده کنه همین وابستگیه
خیلی بده میدونم اما میخوام بگم که من به این خونه وابسته ام .دعا میکنم هیچوقت فروش نره تا بلاخره خودم بخرمش . . آجر به آجر این خونه حرف داره واسه گفتن. . . الهی که هیچوقت خراب نشه