سالی که گذشت از سخت ترین سال های عمرم بود . اتفاقات غم انگیز برایِ ایران و خصوصا کودکان و نوجوانانِ نازنینش، از دست دادنِ عزیزترین و نزدیک موجودی که داشتم و دیگر مسائلی که کوچیک و بزرگ در ادامه آمدند . نمی دونم اگر این شغل نبود ، من چطور با این همه ، زندگی می کردم . من تویِ برقِ چشمایِ کودکی که بعد از چند جلسه می بینمش ، من تویِ لبخندِ رویِ لبِ نوجوان افسرده ام ، من رویِ دست های دعاگویِ مامان باباها هر بار زنده میشم و عاشقِ زندگی …ممنونم که این فرصت رو بهم می دید