از دیشب تا الان به شما فکر کردم و میگفتم چه اهمیت داره که چند ساله نیستین…
وقتی دلتنگیش از سال اول کمتر و عادت نمیشه..
به شما فکر میکنم صدای دو تار و نوای خراسانی خوندنتون در سرم میچرخه..
به شما فکر میکنم و عطر یاس شامهم رو سرشار میکنه…
این تصاویر را که مربوط به سال قبل هست پیدا میکنم…
چه اشکال داره صدای عاشق شما هر زمان بپیچه یاسها به گل مینشینن که باز شما بگی: « زِ بوی یاس گرفتم نشانِ شانهی تو…» به شما فکر میکنم و روزهای نوجوانی و آغاز این راه پر کشف و شهود با شما… به شما فکر میکنم و کبوتران در قاب پنجرهم مینشینند و از دست شما دانه برمیدارند… به شما فکر میکنم و شعر و نقش و رنگ جاری میشه… میبینید شما تبلور هر آنچه خوبی و زیبایی و شجاعت و رهایی هست، هستین…
شما هستین تا راه گم نکنم…
شما هستین تا باور کنم اون پرندهی سپید که از دل بوم سیاه بیرون کشیدید پرواز میکند. من با شما امید داشتن و نهراسیدن یادگرفتم… با شما جرأت قدم برداشتن پیدا کردم…
هر سال که بر این دوری اضافه بشه من باز وباز کشف تازهای از شما دارم که چراغ راهم بشه… غرق نور و رنگ هستین آقای جعفری عزیزم… .
پ.ن: ممنونم سایه جان که این صدا که کشف امروزم بود برام فرستادی… جای پدر همیشه سبز . به یاد هجدهم فروردین ۹۷ که با کبوترانتان پر کشیدین…. .