خانه مجردی مرا از قید و بندهای دست و پا گیر خانه پدری نجات داده بود احساس می کردم می توانم در آسایش زندگی خوبی داشته باشم تا اینکه در میهمانی دوستم نگاهم با نگاه های مسعود گره خورد.